اثبات بیاعتباری کتاب اقدس (3)
تقسیمات عجیب ارث در بهائیت
«پخش کردیم ارث را بر شماره زا «=7» از آن جمله مقرر کردیم برای اولاد از کتاب طا «=9» بر شماره مقت «=540» از برای شوهرها و زنها از کتاب صا «=8» بر شماره تاوفا «=480» از برای پدران از کتاب زا «=7» بر
نویسنده: محمدحسن بروشکی
به اهتمام: فرجالله عفیفی
به اهتمام: فرجالله عفیفی
در کتاب اقدس ص 7 س 11 میخوانیم:
«قد قسمنا المواریث علی عدد الزّآء منها قدّر لذرّیّاتکم من کتاب الطّآء علی عدد المقت و للازواج من کتاب الحآء علی عدد التّآء و الفآء و للابآء من کتاب الزّآء علی عدد التّآء و الکاف و للامّهات من کتاب الواو علی عدد الرّفیع و للاخوان من کتاب الهآء عدد الشّین و للاخوات من کتاب الدّال عدد الرّآء و المیم و للمعلّمین من کتاب الجیم عدد القاف و الفآء کذلک حکم مبشّری الّذی یذکرنی فی اللّیالی و الاسحار.»
ترجمه:
«پخش کردیم ارث را بر شماره زا «=7» از آن جمله مقرر کردیم برای اولاد از کتاب طا «=9» بر شماره مقت «=540» از برای شوهرها و زنها از کتاب صا «=8» بر شماره تاوفا «=480» از برای پدران از کتاب زا «=7» بر شماره تا و کاف «=420» از برای مادران از کتاب واو «=6» بر شماره رفیع «=360» برای برادران از کتابها «=5» بر شماره شین «=300» از برای خواهران از کتابِ دال و میم «=4» (1) بر شماره را و میم «=240» از برای آموزگاران از کتابِ جیم «=3» بر شماره وفا «=180» بدین گونه فرمان داد مژده دهند من که به یاد من میبود در شبها و سحرگاهان»!چنان که از جمله آخر آیه مستفاد میشود، این حکم ابتکاری عجیب نیز از احکام سیدباب است که بهاء از روی عجز و ناتوانی آن را به نام خود قلمداد کرده و تصویب نموده است: واقعاً جای بسی تعجب است که بهاء در عین آن که اقرار میکند سیدباب مبشر و مژده دهنده ظهور او بوده، معذلک ناچار اعتراف مینماید که سیدباب این حکم را نازل کرده. اگر مطابق ادعای بهاء سیدباب مژده دهندهی او میبود، چگونه احکام نازل میکرد که فوری بهاء آنها را نسخ و لغو نماید؟! ما چون در جای دیگر در این باره سخن خواهیم گفت، در اینجا از این صرف نظر میکنیم و به اصل مطلب برمیگردیم.
به هر حال بهاء به متابعت از سیدباب، کلیه وراث را در یک ردیف قرار داده و به هفت دسته تقسیم کرده است که مجموع سهمیه هفت طبقه وراث نامبرده بر 42 بالغ میشود. یعنی مأخذ ارث را 42 و ارثیه را 2520 قرار دادهاند. محض این که موضوع روشن شود، فرض کنید که مورث 2520 ریال از خود ارث گذارده، این مبلغ را اگر بخواهیم مطابق دستور بهاءالله بین هفت طبقه نامبرده تقسیم بکنیم، باید عمل زیر را انجام دهیم:
1- اولاد ذکور و اناث هر چند نفر که هستند (540) ریال 2- شوهران یا زنان (480) ریال 3- پدران (420) ریال 4- مادران (360) ریال 5- برادران (300) ریال 6- خواهران (240) ریال 7- آموزگاران (180) ریال سهم میبرند!!
اینک ناچایم در اطراف این حُکم که در دنیا تازگی دارد و از ابتکارات و احکام غریبه سیدباب به شمار میرود، اندکی دقت نمائیم تا علت و حکمت آن را دریافته و به جنون ذاتی گوینده آن [علی محمد باب] پی برده، و به ریش تصویب کننده [حسینعلی نوری بها] آن تبسم فرمائید!!
باب و بهاء در طرز نزول و انشاء این حکم زحمت زیادی متحمل شده و به طور رمز این به اصطلاح آیه را نازل فرمودهاند؛ که خود این سبک انشاء در قرن نوزدهم و بیستم دلیل روشنی بر اعجاز آنان است!! زیرا اشخاص معمولی و حتی انبیاء و نوابغ جهان همیشه کوشش میکردند که به زبان قوم خود تکلم کنند، که فهم مطالب آسان باشد و حجت بر عموم تمام شود. ولی آقایان خود را پایبند این قیود ندانسته و با فهم قوم و توده خود کاری نداشتهاند، و فقط در مقام اظهار فضل و برتری بر سایر گوسفندان خود، رطب و یابسی به هم بافته و نامش را آیات گذاردهاند. اگر جز این بود، آقایان که هر دو ایرانی و فارسی زبان بودند، بیهوده زحمت عربی بافتن را آن هم با این سبک نامطلوب متحمل نمیشدند! و با اغنام [گوسفندان] خویش با این طرز غریب سخن نمیگفتند. مثلاً آقایان خواستهاند بگویند ارث را بر هفت تقسیم کردیم، که از آن جمله برای اولاد 9 قسمت مقرر داشتیم، الخ. اکنون ملاحظه میفرمائید که با چه طرز غریبی داد سخن داده و کتاب «طا» و عدد «مقت» و غیره را به میان آورده، علوم اولین و آخرین را به عقل خود، یکجائی از حیث لفظ و معنی در همین آیه جمع نمودهاند! صرف نظر از طرز اداء مطلب، از حیث لفظ و اعجاز آقایان، بنا به این حکم، اگر مورث ده نفر اولاد داشته باشد، سهم هر یک از آن نسبت به سایرین از دارائی پدر خود به نسبت زیر خواهد بود:
نسبت به یک زن متوفی یک هشتم، به پدر متوفی یک هفتم، به مادر یک ششم، ، به برادر یک پنجم، ، به خواهر یک چهارم، ، به آموزگار یک سوم، به عبارت دگر هر یک از اولاد ده گانه 9 ریال، زن مورث 80 ریال، پدر 70 ریال، مادر 60 ریال برادر 50 ریال، خواهر 40 ریال، آموزگار 30 ریال ارث خواهند برد. یعنی یک پسر با یک دختر از دارائی پدر خود چهار برابر از آموزگار پدر خود کمتر ارث میبرند! فرض بفرمائید زنی در مدت خود نه نفر شوهر اختیار کرده به تدریج از یکایک آنان طلاق گرفت و هنگامی که در حباله نکاح شوهر دهمین بود وفات نمود، از ترکه او که مطابق این حکم هشت سهم به شوهر میرسد، شوهرش باید هشت سهم از ارثیه خود را با نه نفر شوهرهای قبلی عیال خود بالسویه تقسیم نماید. و برعکس اگر مرد باشد، زن دهمی باید سهم خود را با 9 نفر زنهای شوهر خود که مطلقه شدهاند بالتساوی تقسیم کند. یا آن که شخص وارث، یک برادر پدر مادری و نه برادر مادری داشته باشد، پنج سهم از ترکه حق خود را باید با نه برادر مادری بالسویه تقسیم نماید. این قبیل فرضیه در بین تمام طبقات وراث مجری است.
با یکی از دوستان خود که از فضلا و مبلغین بهائی به شمار است، در اطراف این حکم مشعشع بهائیت مذاکره نموده، و حکمت آن را پرسیدم؛ جواب داد: اگر مطابق این حکم عمل و رفتار شود، هیچگاه ثروت و دارائی در یک نقطه جمع و احتکار نخواهد شد و در بین تمام افراد به جریان افتاده، همه مردم به یک میزان از ثروت و دارائی استفاده خواهند کرد.
بیان ایشان مقنع [قانع کننده] نیست؛ زیرا اگر واقعاً منظور سیدباب و بهاء تقسیم ثروت در بین افراد بالسویه بود، میبایستی مرام اشتراکی و عقاید کارل مارکس [1818-1883میلادی] (2) را پیروی و عمل نمایند که در عمل هم دچار اشکال نشوند. نه آنکه ثروت و دارائی متوفی را که به موجب ناموس طبیعی (بر اصل احترام اصل مالکیت) مخصوص اولاد اوست، بدون منطق و فکر به عده دیگری که هیچگونه استحقاقی ندارند، تخصیص دهند و ارثیه آنان را به تاراج و یغما ببرند، و نام آن را قانون گذارند.
شما ای خواننده گرامی که بهائی هستید و احکام بهاء را از جانب خدا میدانید و او را به پیغمبری یا خدائی میشناسید، اگر درباره شخص شما پس از فوت پدر، همین حکم بهاء اجرا شود و اموال شما را در پیش چشمتان غارت نمایند و یک هزارم آن نصیب شما نشود، آیا واقعاً راضی خواهید بود؟ هرگز! زیرا این عمل بر خلاف ناموس طبیعت است. و مادام که اولاد باشد، برادر و خواهر و آموزگار چه استحقاقی دارند؟ (قبلاً ارث خود را بردهاند.) که هر یک چندین برابر اولاد ارث برند.
مخصوصاً موضوع ارث بردن آموزگار، خیلی خوشمزه است! چه آنکه اکثر آموزگاران از شاگردان خود دست کم سی سال بزرگتر و به مرگ طبیعی نزدیکترند. و کمتر اتفاق میافتد که فردِ ده ساله بمیرد و چهل ساله زنده باشد. یا چهل ساله بمیرد و هشتاد ساله از وی ارث برد! گذشته از اینها، یک نفر کودک که از سن هفت سالگی به تحصیل شروع میکند طی دوره تحصیلات خود از کودکستان تا دانشکده، چندین نفر آموزگار، دبیر و استاد خواهد داشت و ممکن است هر دوره از تحصیلات خود را در یک کشور انجام نماید. دراین صورت اگر چنین شاگردی فوت نماید، این همه وراث او را به چه وسیله پیدا میکنند، تا بتوانند سهام ایشان را از ترکه شاگرد بپردازند؟ به علاوه چرا باید آموزگار یا دبیر یا استاد از شاگرد خود ارث برند؟ آنان اشخاصی هستند اجیر، و در برابر دریافت اجرت معین، انجام وظیفه مینمایند، و از حیث انجام وظیفه در مقابل حقوقی که دریافت میدارند، با سایر کارمندان دولت چه تفاوتی دارند که از ترکه شاگرد خویش چندین برابر اولاد اوراث برند؟!
باز هم اگر میگفتند، مبلغی از ترکه را به وزارت فرهنگ به حساب آموزگاران پیر و استادان فقیر و بیبضاعت که از کار افتادهاند بپردازند، حرفی بود عملی. که وزارت نامبرده به اشخاص بیبضاعت و از کار افتاده مساعدت و کمک مینمود. ولی با ترتیبی که آقایان تعیین نمودهاند، با تشکیلات بشری و ناموس طبیعت مخالف بوده و عملی نیست. حکمی هم که قابل اجرا و عمل نباشد، در نظر عقلا قبیح، بلکه وقیح است. عمل قبیح یا وقیح، هیچگاه موجب سعادت و خوشبختی جامعه نخواهد شد.
اصولاً این حکم بدیع [نو] در تقسیم ارث، بر خلاف طبیعت بشری و غیر قابل اجراست. پس بحث در اطراف موضوع بیهوده، هر قدر سخن به طول انجامد، بیهودهتر خواهد بود.
شیون اولاد در پشت پدران
گویا بهاء که نسبت به سیدباب اندکی عاقلتر بود، پس از تأیید و تصویب این حکم عجیب، به خود آمده و در اطراف موضوع فکر و مطالعه نموده، یا آنکه درباریان و اطرافیان فضول، وی را متذکر و متنبه [کرده که]، عین آن را تصویب و اجرا نمائید. بلکه بر عکس شما [را] ظهور کل و فرستنده سید ساختهاند: تا این حکم بسیار ظالمانه و حقوق حقه اولاد را [که] پایمال باب [بوده لغو کنید]، دراین صورت شما ناچار نیستید که هر چه سیدباب گفته، عین آن را تصویب و اجرا نمائید؛ بلکه برعکس، شما ظهور کل فرستندههای سیدباب بودهاید. اگر احکام او را در بعضی موارد اندکی تغییر دهید و اصلاح نمائید یا به کلی منسوخ سازید، احدی حق ایراد ندارد. و بابیان و پیروان وی را نرسد که بر «من یظهرهالله» خرده بگیرند. [در صورتی که حسینعلی نوری در زمانی که باب برای من یظهرهالله انتخاب کرده مدعی نشده بلکه بعد از کمی که به نیم قرن نمیرسد مدعی شده است].بهاء هم تشجیع [دلیر] شده و خواسته حقوق اولاد را تا اندازهای جبران نماید، و ضمناً به بابیان و ازلیان بفهماند که آنان حق دخالت و فضولی در امر او را ندارند و او خودمختار است که هر چه بخواهد میکند و انجام میدهد! چنانکه این مطلب از آیه زیرین و آیات بعدی کاملاً آشکار میشود:
«انّا لمّا سمعنا ضجیج الذّرّیّات فی الاصلاب زدنا ضعف ما لهم و نقصنا عن الاخری انّه لهو المقتدر علی ما یشآء یفعل بسلطانه کیف اراد.»
ما چون ناله وشیوه اولاد را در پشتها شنیدیم، زیاد کردیم دو برابر آنچه برای ایشان بود؛ و کسر کردیم از دیگران. او فقط توانا است بر هر چیزی که بخواهد و به جا میآورد به پادشاهی خود هر چه خواسته است.
بنا به مفاد اصطلاح آیه بالا، بهاء پس از برخورد به اشتباه خود یا دستور فضولباشیهای درباری، یا هر چه بوده، خواستهاند تا حدی حقوق اولاد را جبران نمایند؛ لذا آن را دو برابر سهمی که قبلاً تعیین کرده بودند مقرر داشتند. و حال آنکه خانه از پای بستویران است و قابل اصلاح نیست. اصولاً خواهر پدر را در شمار اولاد او قرار دادن، بیمعنی و مسخره است. حال چه یک صدم چه پنجاه صدم تفاوتی نخواهد داشت. حسینعلی بهاء، یا ظهور کل باب! اگر به اندازه یکنفر آدم معمولی با سواد عقل و شعور داشت و منطق میدانست، برادر و خواهر، آموزگار، عمو و عمه، پسردایی و پسران و دختران آنان را (چنانکه به زودی خواهد آمد) با اولاد متوفی در یک قطار و یک ردیف قرار نمیداد. فرضاً سهم اولاد را ده برابر سهم سایر طبقات مذکوره هم معین نماید، غلط است، و بر خلاف ناموس طبیعت.
بیچاره بینوا که از تشخیص یک موضوع پیش پا افتاده عاجز و ناتوان است، ادعای غیرمعقول میکند! که ناله و شیون موجوداتی را که هنوز در کتم عدم هستند میشنود!! و به حال آنها متأثر میشود. اگر چنین گوش شنوائی داشتند که ناله ذریات را در جهان نیستی بشنوند، چرا به اصل موضوع پی نبردند؟! واقعاً باید به حال ملتی که چنین شخص [حسینعلی بهاء] را مافوق بشر میداند، گریست! باید چه اندازه چنین مردمانی بیشعور باشند که یک فرد بشر بیچارهتر از خود را که به این قبیل حرفها تفوه [لب به سخن] میگشاید، بپرستند!
یا با اینحال وی را برانگیخته از جانب خدا یا خود خدا بدانند؟ آیا چنین ملتی قابل ترحم نیستند؟ عجب اینجاست که در بین این طایفه، اکنون که صد [171] سال از ادعای سیدباب و بهاء میگذرد، و بالطبیعه مردمان تحصیل کرده و دکترا در هر رشته، اروپا و امریکا دیده هستند، معذلک گفتههای وی را وحی آسمانی میپندارند. و هیچ بهایی حاضر نیست در اصل موضوع و هویت میرزا حسینعلی نوری اندک تفکر و یا مطالعه نماید! آیات و احکام او را با عقل و منطق بسنجند، و حق را از باطل، تمیز و تشخیص دهد. اگر شما با روشنفکرترین و متجددترین جوان بهایی روبرو شوید و فرضاً از اختراعات محیّرالعقول امروز سخن برانید، بیاختیار روشن فکر بهایی خواهد گفت که تمام اینها بر اثر ظهور جمال مبارک است! اگر از جنگ عالمگیر و بدبختیهای افراد بشر گفتگو نمائید، خواهد گفت تا افراد بشر قوانین و احکام بهاء را پیروی و اجرا نکنند، همین بدبختیها و مصائب را دارند. اگر بگوئید که قوانین بهاء چیست، و کدام است، خواهد گفت: صلح عمومی، حل مسائل اقتصادی، تحری [جستجو کردن] حقیقت، تساوی حقوق زن و مرد و غیره. که مجموع آنها دوازده اصل است، عباس افندی در سفر اروپا و امریکا از آنان اقتباس و تقلید نمود. و به نام احکام بهاء منتشر ساخت. علاوه بر آنکه هیچ یک از این اصول دوازدهگانه معنی ندارد. در هیچ یک از الواح بهاء و کتاب اقدس، به هیچ یک از آنها تفوه [بر زبان آورده] نشده. ولی اگر از این بیچاره بپرسید که صلح عمومی و حل مسئلهی اقتصاد یعنی چه؟ در گِل فرو خواهد رفت، و جز فرار از چنگ شما راه دیگری سراغ ندارد. برگردیم به اصل مطلب بهاء باز هم از رو نرفته، در دنبال احکام ارث میگوید:
ص 8 س 4 «و الّذی له ذرّیّة و لم یکن ما دونها عمّا حدّد فی الکتاب یرجع الثّلثان ممّا ترکه الی الذّرّیّة و الثلث الی بیت العدل کذلک حکم الغنیّ المتعال بالعظمة و الاجلال. و الّذی لم یکن له من یرثه و کان له ذو القربی من ابنآء الاخ و الاخت و بناتهما فلهم الثّلثان و الّا للاعمام و الاخوال و العمّات و الخالات و من بعدهم و بعدهنّ لابنآئهم و ابنآئهنّ و بناتهم و بناتهنّ و الثّلث یرجع الی مقرّ العدل امراً فی الکتاب من لدی اللّه مالک الرّقاب.»
«آن کسی که برای او اولاد است و نیست پایینتر از آنها از آنچه محدود شده است در کتاب، برمیگردد دو سهم از ترکه او به اولاد و یک سوم به خانهدار. چنین فرمان داد بینیاز بلند به بزرگی و بزرگواری. و کسی که نباشد برای او کسی که ارث ببرد از او، و دارای خویشاوندان باشد از پسران برادر و پسران خواهر و دختران آنان، پس برای ایشان دو سوم و اگر نبودند یا نباشد، از برای عموها و دائیها و عمهها و خالهها و بعد از ایشان و پس از آنان برای پسران و دختران ایشان. و یک سوم برمیگردد به قرارگاه داد. به موجب فرمان در کتاب از نزد صاحب گردنها»!
توجه فرمایید در اینجا نسبت به اولاد، بر سر لطف آمده و ایشان را با پسردائی و دختر خاله پدر اولاد از حیث ارث پدر خود مساوی قرار داده است. زیرا در هر دو صورت دو ثلث از ترکه را به ورثه و یک ثلث را به خانهی داد (بیت العدل) تخصیص داده است! «فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ». (3)
ترجیح بلامرجح
ص 8 س 13 «و جعلنا الدّار المسکونة و الالبسة المخصوصة للذّرّیّة من الذّکران دون الاناث و الورّاث انّه لهو المعطی الفیّاض».خشت اول چون نهد معمار کج ... تا ثریا میرود دیوار کج
برای اصلاح یک عمل غلط، هزاران غلط دیگر مرتکب شدن از عقل و خرد به دور است. بهاء برای جران حقوق اولاد ذکور، یک باره تیشه به ریشه حقوق حقه اولاد اناث زده، به اصطلاح معروف میخواسته ابرو را بسازد، چشم را کور کرده زیرا خانه نشیمن را ویژه اولاد ذکور قرار داده و اناث را محروم ساخته؛ غافل از این بوده که شاید دارائی عده نسبتاً زیادی (مانند اکثر کارمندان دولت) فقط منحصر به یک خانه نشیمن باشد، لاغیر. فرض بفرمائید شخص متوفی یک پسر و پنج دختر و فقط یک خانه پنجاه هزار تومانی دارد و بس، در چنین موردی دختران بدبخت از ارثیه پدر خود محروم شده و مختص همان آقا پسر خواهد بود. این است یکی از قوانین و احکامی که بهاء در اول کتاب اقدس وعده داد! و این است یکی از قوانین مشعشع که بهائیان بدان مینازند. این است یکی از اصول دوازدهگانه عباس افندی که عبارت از تساوی حقوق رجال و نساء میباشد، و به پدر خود نسبت داده، و بهائیان امروز آن اصول را به رخ همگان میکشند و یکی از قوانین مبتکره بهاء میشمارند، و به وسیله آن خودنماییها میکنند. ولی در اینجا (در کتاب اقدس کتاب آسمانی به عقیده بهائیان) خود بهاء ادعای پسر ناخلف خود را تکذیب میکند. بلکه حقوق زنان را پایمال و لگدکوب مینماید و آنان را از شمار و ردیف مردان خارج میسازد. نه تنها در اینجا در آینده هم این عمل را تکرار و زنان را از جرگه مردان به کلی بیرون مینماید، چنانکه به زودی خواهد آمد، و گفتار ما را خود بهاء، علیه خود عباس افندی تائید خواهد نمود.
پینوشتها:
1. این عدد غلط است زیرا «د» میشود 4+ «م» میشود 40 جمع بین دال و میم = 44.
2. فیلسوف آلمانی و بنیانگذار سوسیالیسم و فلسفهی ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی
3. حشر، آیه 2.
بروشکی، محمد حسن، (1389) اثبات بیاعتباری کتاب اقدس: احکام بهائیت، تهران: راه نیکان، چاپ اول
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}